لاف شعر کوتاه سپید ایران رضا محبی راد
لاف مي زنم فراموشت كرده ام
هنوز تكه اي از عشقت را نگه داشته ام
قلبم كه در ميگيرد
زير زبانم ميگذارمش
رضا محبی راد
لاف مي زنم فراموشت كرده ام
هنوز تكه اي از عشقت را نگه داشته ام
قلبم كه در ميگيرد
زير زبانم ميگذارمش
رضا محبی راد
حرف هايت دانه بود كه پاشيدي
روي احساسي كه شخم زده بودي
لامصب مترسكي جاي خود ميگذاشتي
كلاغ ها تمام حرف هايت را بردند
رضا محبی راد
ريشه ها را كنار بزنيد
زير بيد مجنوني خاكم كنيد
من بايد بدانم اين عشق
از كجا آب مي خورد
رضامحبی راد
نان گران شد
گنجشك
ها از جنوب شهر
كوچ كردند
رضا محبی راد
ترك كردنت اجبار است
درست مثل روستايي كه
افتاده است ...
پشت سد
رضا محبی راد
دست بسته به وطن آوردند
غواصاني را كه
زير آبي رفته بودند بهشت
رضامحبی راد
برگرد ... سردار
نيازي به كشور گشايي نيست
باد خودش ...
خاكشان را به ايران مي آورد
رضا محبی راد
زمینِ بعد بارانی
و من گنجشکی تشنه
بر بلندای درختی خشک
امان از گربه سیاه ها
که دست از سر کوچه بر نمیدارن
عزیز من ....
هیچگاه دیگر از من نپرس...
چرا گاهی سگ می شوم
رضا محبی راد
قرارمان جایی میان همین شعرها ...
اینجا دیگر دست کسی
به من و گیس های تو نمی رسد
رضامحبی راد
تو که جایی نمی رفتی
من تو را ...
میان این شعرها پنهان کرده بودم
امان از دست این
سارقان ادبی
رضامحبی راد
مو به تنم سیخ می شود
خانه ام که هوس کوبیده می کند
کاش گوشت پدرها
حلال بود
رضا محبی راد
همیشه میگفت
با کسی زیادی باشی ترکت می کند
گله ای نیست
اگر ترکمان کرده است
پدرانمان قبل انقلاب
خیلی با خدا بودند
رضامحبی راد
منقار تمام کلاغ های این سرزمین
سوخته است
اخبار جنگ این روزها
خیلی داغ است
رضا محبی راد
آینه ی تمام قد خود که می شوم
گاهی خودم را
مرغ عشقی می بینم
که جز جفتش در قفس
آسمان را نمی بیند
گاهی خرچنگ
که هیچکس دستش را نمیگیرد
گاهی مورچه ای سیاه
در خیابان های تهران
گاهی فیل
که همه چیز را خراب می کند
گاهی یا کریم
که هو هو از دهانش نمی افتد
و گاهی خوک
که به هیچکس رحم نمی کند
میدانی خودم
انسان ها ...
از یک جا به بعد دیگر ...
آدم نیستند
رضا محبی راد
در درک دوست داشتنت
دردیست در درنگ دارمت ،ندارمت.
حال که حالم گرفته است
حرف می کنم خود را
و میچپانمش در دهان شهر
حال که حالی در احوال حالی به حالی ام حال میکند.
در درک دوست داشتنت
حفر می کنم خود را
انقدر که به استخوان خاجی ام برسم
به ناجی ام برسم
به آب .
من در ادامه توام
تو در ادامه ی منی حیات
من با سراب های سربه سر گذاشته
با دل لولی وشم
میانه ای نداشته ام
میانه ی من
شرم،گاهیست که دوستت نداشته ام
شرم،گاهیست
میان یک پای رفتن و
یک پای ماندن .
من در میانه ی راه داشتنت
در حال رفتنم
#رضا_محبی_راد
وطن
به خاک اهوازت
به روح خرمشهر
به جان آبادان
اگر آسمان هم
تحریم ات کند
هیچ رودی در تو
نباید خشک شود
اگر رهبرانت تشنگی تو را ببینند و ...
آب شوند
آی ...دردت بجانم
من به جای آنها
به جای آسمان
به جای سدها
به جای خدایی که رفته است دبی
آب میشوم
رود میشوم
تا هیچکس
به تابلوی شنا کردن ممنوع
در کناره ی کارون
نخندد
کمی خجالت بکشید
آب شوید
#رضا_محبی_راد
#خوزستان
من با چشم های خودم دیده ام
رویاها هم فاسد می شوند
دیشب که به خانه بر می گشتم
او را ...
با دیگری دیدم
#رضا_محبی_راد
دوستت دارم
آنقدر که هیچکس به گردم نمی رسد
به تو که ،
به تو که ،
به تو که ،
به تو که فکر می کنم
اسبی در من چهار نعل می دود
سواری از خط عبور می کند
#رضا_محبی_راد
گاو اگر یونجه گاو دیگری را خورد
لااقل چند لرابرش شیر داد
از بخت بد
گاوهایی که حق ما را خوردند
نر بودند
که باید سرشان را
گوش تا گوش برید
آی مردم ...
گاوهای پیر زیادی داریم
که تیغ تیز عدالت هیچ
تبر هم دیگر
گردنشان را نمی زند
رضا محبی راد
خورشید را
از یکی قرض کرده ام
ماه را از یکی دیگر
من ...
نه شب دارم
نه روز
رضا محبی راد
تو یک شباهت با برف داری
یک تفاوت
هر دو سردید
اما برف
سالی چند بار می آید
تو نمی آیی
رضامحبی راد
آدمها شن های ریز یک ساعت شنی اند
که دانه دانه از گلوگاه مرگ پایین می روند
تا در قعر جهانی دیگر
در انتظار بازگشت بنشینند
شاید خدا مجنونی باشد که دست زیر چانه
در انتظار آمدن معشوقه اش
هی ما را بر میگرداند
برمی گرداند
برمی گرداند
رضا محبی راد
تا قیامت
به مقاومت خود ادامه دهید
دل تمام آدم ها
سنگ است
رضا محبی راد
ما فرق زیادی
با بنی اسرائیل داریم
آنها زیر گنبد آهنینی اند و ما
زیر گنبد طلا
رضا محبی راد
نشسته بود و سنگ قبر کودکش را
خورد می کرد
پدری که فکر ....
قلاب سنگ های انتفاضه بود
رضا محبی راد
درد بزرگیست وابستگی
نوازشم کن
شبیه استادی که ساز شکسته اش را
قول میدهم
صدایم در نیایید
رضا محبی راد
شبیه یک ساعت شنی
حواسم که از تو پرت می شود
آرام آرام می روی
و زمان ناگهان
در بدترین ساعت عمرم می ماند
من باید تو را زود
برگردانم
رضا محبی راد
می نویسمت هق هق تلخ ایل
بر ردای دستدوز باغ ، آوازِ رود
هدر رفتهِ تا آسمان
به روشنایی دلت، به آفتاب رستاخیز
تو اوج بارانی ، روحِ دریدهء بی اکسیر رازقی
ای به راه دلداده، به آوارگی رویاهایم
بخوان روان ، دروغ بزرگ آینه را !
ردپای داغ برف، احتمال ریزش
در بالکن انتظارِ رستگاری
بردار آرزوهایت را...
ابروهایت را...
رود
رضا محبی راد
گره خورده است ابروهایم
و باز شدنی نیست
کمی دندان هایت را
از جگرم بردار
رضا محبی راد
مرگ از چهره آدم ها شروع می شود
تشییع می کنم زیبایی ام را
لا اله الا الله ...
از دست تو
لا اله الا الله ...
از دست تو
لا اله الا الله ... از دست تو
رضا محبی راد